جدول جو
جدول جو

معنی خاک ریزی - جستجوی لغت در جدول جو

خاک ریزی
عمل ریختن خاک
لغت نامه دهخدا
خاک ریزی
نوعی سبزی محلی با ساقه ی محکم و پرشاخ و برگ که خوراکی است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک بیز
تصویر خاک بیز
کسی که خاک را برای یافتن چیزی با ارزش غربال کند، برای مثال زر سوده را گر بود ریزریز / به سیماب جمع آورد خاک بیز (نظامی۶ - ۱۰۸۶)، کنایه از خاکسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک ریز
تصویر خاک ریز
جایی که در آن خاک ریخته باشند، محلی در کنار خندق که خاک های کنده شده را برای جلوگیری از عبور و مرور در آنجا می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون ریزی
تصویر خون ریزی
خارج شدن خون از رگ، کنایه از قتل
خون ریزی ماهیانه (ماهانه): در علم زیست شناسی قاعدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک بازی
تصویر خاک بازی
بازی کردن با خاک، کنایه از دل بستن به دنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک چینی
تصویر خاک چینی
نوعی خاک از اقسام خاک رس که بیشتر آن از کائولینیت تشکیل یافته و چون خوب قالب گیری می شود و با پخته شدن در آتش سفید می شود، برای ساختن ظروف به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(خُ زَ / زِ)
حصف. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به خشک رنده شود
لغت نامه دهخدا
ریزندۀ خاک، مرادف خاک انداز، بمعنی اول سوراخ دیوار قلعه که برای دفع دشمنان سازند، (آنندراج) :
شد از برج تا خاکریز حصار
ز هندی چو گشتی بقیر استوار،
عبدالقادر تونی (از آنندراج)،
زحل کرده در خاکریزش نگاه
ز خورشیدش افتاد از سر کلاه،
قاسم گنابادی (از آنندراج)،
، جائی که خاکروبه اندازند:
مقامی نیست غمهای جهان را جز دل خصمش
که کرد از خاکریز شهر چون جائی شود ویران،
؟ (از آنندراج)،
- خاکریز خندق، طرف برجستۀ خندق که خاکهای برکندۀ از خندق را در آن گرد کرده اند، آن سوی خندق که خاک کنده بدانجا برهم انباشته شود،
- خاک ریز کردن دروازه، از درون سوی انباشتن آن بخاک بسیار
لغت نامه دهخدا
ارغوانی رنگ، (ناظم الاطباء) (اشتنگاس)
لغت نامه دهخدا
عمل خاک بیختن، عملی که خاکبیز می کند تا زر بدست آرد یا آنکه از خاک بیختن سودی برد:
خاک بیزی کن که من هم خاکبیزی کرده ام
تا ز خاک این مایه گنج شایگان آورده ام،
خاقانی،
ترا گفتند از این بازار بگذر خاکبیزی کن،
خاقانی،
هر زری کز خاکبیزی یافتم
بر سر این خاکدان خواهم فشاند،
خاقانی،
ز دریای او آب ریزی کنند
بر آن گنجدان خاک بیزی کنند،
نظامی،
، کنایه از سفر و مسافرت و عزیمت باشد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خاکی که برای چینی سازی بکار میرود و معادن آن اغلب در آذربایجان و بین قم و طهران یافت میشود
لغت نامه دهخدا
عمل خاک لیس، خاک لیسیدن:
خاک لیسی پیشه می باید نمودن همچو آب
بهر نانی، تا بکی هر سو دوان باشد کسی،
میرزا سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 3 هزارگزی باختر قصبۀ اسدآباد و کنار راه فرعی اسدآباد به آجین، ناحیه ای است جلگه ای و سردسیر و مالاریائی دارای 2246 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان ترکی و فارسی است آب آنجا از سه رشته قنات و رودخانه شهاب لوجین میباشد، محصولاتش غلات و انگور و لبنیات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد، صنایع دستی زنان قالی بافی و راه اتومبیل رو است این ناحیه یک دبستان و 12 باب دکان دارد، قالیچه های بافت این ده در بخش اسدآباد بخوبی مشهور است و تپه مصنوعی از آثار ابنیۀ قدیمیه نیز در آنجا وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 32 هزارگزی شمال باختری سنندج و 12 هزارگزی دوویسه، ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای سردسیر دارای 40 تن سکنه که مذهبشان سنی و زبانشان کردی است، آب آنجا از رودخانه و چشمه سار و محصولش غلات و حبوبات و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کم روزی، گنجشک روزی:
خاک روزی است دلم گر چه هنرریزه بسی است
ریزه بگذار که روزی به هنر می نرسد،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
خاکی که از پرویزن و نظایر آن بدر کرده باشند، مقابل خاک درشت. کدیون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاکریز
تصویر خاکریز
ریزنده خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکریز
تصویر خاکریز
سنگر، محلی که خاک در آن ریزند
فرهنگ فارسی معین
گندم خرد شده به همراه خاک، نوعی سیاه دانه، قلوه سنگ، خاک، ماسه
فرهنگ گویش مازندرانی